Friday

دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود یه عالمه. تنها رفیق وفادارم که تو همه شرایط با من موند! ه
شاعرکم این روزا همش میباره و شعر میریزه. تنهاست. دلش تنگه. افسرده ست. از چیزی بیزار نیست چون تنهایی مطلق براش یقینه
واژه ها رو بو میکنم بعضی ها را حس میکنم و بعضی را حسرت میبرم. واژه های عمیق مثل تنهایی مثل غم مثل من. واژه های ناممکن مثل ادراک مثل عشق مثل باور واژه های پر هراس مثل بودن مثل لبخند مثل غربت و واژه های آلوده مثل زندگی مثل اشک مثل آیینه. واژه های آرام مثل هجوم مثل بیقراری مثل آب مثل مثل آب
بر گستره ای ناممکن
بر بستر غفلت
در اوج ناگزیر
بی سرشار
با تردید
اینجا دوباره من
و کسی حرف میزند
کسی که باز منم
آوار غروب
سوسکی که در اتاق گمش کرده ام
پشت دستم تاول سیگار
و درون دلم
...
دریا
واژه یعنی هستی
عشق یعنی مردن
خانه یعنی تنها
مهر یعنی مادر
سایه رنگی دارد
رنگ یکرنگی ترس
و خدا یعنی دور
...
دست، سیگار و ماوس
شاخه یعنی پایان
سرد مصداق گل است
،و حضوری در یخ
مثل باور در مغز
مثل فردا جاری ست
تو" میان من و او گمشده است"
من" میان تو و من پیدا شد"
ساز رویش گردی ست
غصه دارد دستم
تنگ یعنی دنیا
کاغذ و چوب و صدا
درد چون دیوار است
می فشارد دل را
از دور
دور
دور یعنی تو و من
دور یعنی من و تو
مدتهاست که میوه ای نخورده ام
سیب
ودکا
یک پا
...
سکس هم خود کشی است
سکس دیگر کشی است
سکس آدم کشی است
سکس یعنی نفرت
کفش یعنی بیزار
شعر یعنی فریاد
فرد مفرد افراد
...........
مه یار

No comments: