Tuesday

ساعت 11 و یک امتحان دارم. شاید آخرین امتحان در دانشگاه. صدای سیاوش قمیشی گوشم رو پاره میکنه و حرفهایی که ناگفته میماند. از شعرهای پوچ خودم بیزارم. پس خفه میشم. به سرم زده بود بیام واژگان روزمره که با بچه ها رد و بدل میشه رو بنویسم. تماما فحشه خنده. مثل گریه های زیر بالشتی من. شبها که .... هرگز میبارد از وجودم. هرگز! میفهمید. هرگز و مرگ. "بی" میریزد از چشمانم. کثافت گرفته ذات بی دروغم را. هنوز مثل کف دستم. پر از چرک
مشکلم اینه که ... ... نیستم
....
...

No comments: