در زندگی ساعت ها و شاید روزهایی هست که آدمی احساس رضایت میکند. فراتر از قدر دانستن و خوش بودن آن لحظات اندیشه ایست که فراتر میرود. عجب از تفکر و تخیل آدمی که روزگار و زمین و زمان را در آینده جا میگذارد
بگو بگو
که چه کارت کنم بگو
که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را
بگو بگو
که شکارت کنم بگو
که شکارت کنم به غمزه مویم و آه
ببین ببین
که فغانت کنم ببین
که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را
ببین ببین
که نشانت کنم ببین
که نشانت کنم ز فتنه کینم و آه
3 comments:
در زندگی زخم هایی هست...که مثل خوره روح آدم را میخورد.....(بوف کور)...ه
پی نوشت:بهتره در فرم آغاز نثر یه کم نو آوری داشته باشی رفیق شاعر.
هر چند این جمله معروف رو خوب میشناسم اما هرگز در این نوشتار بهش توجه نکرده بودم. اگر تاثیری بوده نا خودآگاه بود. شاید این وبلاگ هرگز شایستگی های نوشتاری این خردک شاعر را به جا نیاورده اما نویسنده در ادای مقام احساس بی دریغ و امانتدار بوده
لعنتی..حالا با پابلیش نکردن انتقام میگیری.....من هنوز دوست دارم.
Post a Comment