Monday

اگر حسرتی برای بردن باشد اکنون تنها بر سه چیز حسرت میبرم. اول غزلی که دیروز در نبود سکوت، کاغذ و آرامش درونی از ذهنم گسست. دوم ارتباطات کاذبی که با جمع کثیری تنها به خاطر عادت داشته و دارم. سوم اینکه مدتهاست به خودم عشق نورزیده ام
***
فصل دوم عطش است. برای بودن(بقاء)، شدن و دیدن. فصلی در امتداد روزگاری که بر من تکرار میشود. چهار فصل: خواستن، برخاستن، نشستن و شکستن. برای همین است که تابستانها همیشه هیجان انگیز است اما زمستان شکوهمند و مغرور است. همه چیز زیباست اما زیبایی به تمامی زشت است
***
سخت در برابر زن کوچک درونیم ایستاده ام، مردانه! الان است که به ظاهر مدافعان حقوق زن نوک انگشتانم را از جا بکنند. حیف زن بودن برای بعضی ها و البته مردی برای برخی دیگر! - فضولی در کار حضرت دوست موقوف بود
***
افتاده ای به باطل غم های بی شمار
دست از طلب کشیده و در چشم انتظار
کوچیده ای ز هر چه پر از خاطرات اوست
وامانده ای به کوچه بن بست آزگار
...
بیشتر حسش نیست

No comments: