Tuesday

فقط کمی آزارم میدهد. اینکه میبینم دوستانی که جلو روی هم بسیار گرمند، پشت سر هم دهان به تمسخر یکدیگر میگشایند برای ارضای حس دیگری. شاید دلیل اکراه من بیشتر از این خاطر باشد که مسلما نزدیکترین دوستانم وقتی اینچنین جلو چشمان من روی سکه را با باد بر میگردانند حتما پشت سر من هم... . چیزهای دیگری هم هستند. مثل اینکه چرا بعضی ها سکوت و خنده تلخ را که نشان نارضایتی از کلام شنیده شده است نمیفهمند حتما باید گفت که "من" از شنیدن مدام بایپولار ناراحت میشود.
اینها بخشی از روزمرگی ساده بود. بخش دیگر اضطراب مهار شده ای است که از آینده دارم. کنکورکارشناسی ارشد سال دیگر هم هر چند گزینه آزار دهنده و ناباورانه ای ست اما تا حدی یاریم میدهد در مهار کردن این افسار گسیخته مشوش ناپایدار درونیم.
کنار تمام این گذران آزار دهنده و خوش آمدهای زودگذر بی اساس، حرفهای دایی توی گوشم تکرار میشوند.. آزارم میدهد
قدرت تازیانه های زمان چقدر متناسب است با قدر تحمل "من" از درد. دیشب در خواب سخن میگفتم. خواب خوبی بود آنقدر چشمانم را بسته ام به روی اینهمه زیبایی نمیدانم کجای روزگار که خبرهای خوش را با چشمان بسته و نیمه هشیار درون خواب میجویم
...
زندگی شاید شیرین باشد پس دوست باید داشت

1 comment:

Anonymous said...

مرده شور اين دوستان از جنس روزمرگي ساده را ببرد كه همه هستنشان براي تو شكست گاهگاه ترشهلد سكوت برازيده ات با آزارشان است.... حقيقتا اين "عبور" سنگين كه براي تهي مغزيمان پر از"ابهام" است با چند جفت چشم مضاعفش چه ميكشد از ناهنجاري هاي اين روزمرگي هاي ساده.... كاش همه ات به سادگي خنده چشم هاي چهره ات بود.....