Friday

"برای  فراموش کردن یک تنهایی یا عبور از یک نقطه عطف عاطفی لزوما نیاز به گذر زمانی طولانی نیست." این یک شعار نیست این بخشی از تجربه یک زندگی 5 ساله است.  در حال گذر به خیابان * میرسم. عبور میکنم به سادگی و با یک ریشخند تلخ از کوچه ها و خانه هایی که روزی ذره ذرة جوانی و احساس خام و داغم را به رویشان حک کرده ام. کشیده میشد زمان ساعتها بدون آنکه بفهمم که بیراهه میروم. کر میشدم و کور. احساس میکردم اینجا که من ایستاده ام همان آخر خط است. یعنی نقطه زندگی تمام. خنده ام نمیگیرد چرا که تلخ بوده. من بودم! اما چیزی درونم خرسند میشود و به یادم می آورد که دیدی...؟!...


ساعتها می اندیشم به اینکه کجایم و چه میکنم. در این میانه به دیگران هم میاندیشم. دیگرانی که اکنون مُهر مِهر و وفا یا رفاقت و نزدیکیشان بر پیشانی من است  چگونه میگذرند در من و در خویش. نتیجه این میشود که منِ آنها اگر چه دور یا نزدیک من، اما متعلق به آنهاست. منِ آنها حرف میزند. میخورد. میخوابد. اندیشه میکند! من ِ آنها اگر چه به زعم من کمتر یا بیشتر از من درک میکند اما من ای است به تمامی شایستة بودن. لایق ِ شدن و درخور هر چیزِ ممکن...  مثل من.


بعد از این خدایم را یگانه تر خواهم پرستید و برای ستایش شایسته تر خواهم بود. دوست هایم را وفادارتر از همیشه خواهم بود و خویش را دوست تر خواهم داشت. حرمت ِ من ها را بیشتر پاس خواهم داشت و از من ِ بیچاره خویش دلجویی خواهم کرد و از دیگرانی که در من اند.


به سراغ من اگر می آیید


نرم و آهسته بیایید


مبادا که ترک بردارد


شیشه نازک تنهایی من


 

1 comment:

Anonymous said...

به قول اخوان: "من نامه" جالبی بود...تازگی ها با ایده "من" زیاد میپری....(من از تمام هستی خود سیر میشود...)