Thursday

سرد که ميشود


و ناگهاني راهم را که مي بندد،


گامهايم سست


و قدمها تند تر


-کهنه و خسته دلم... ميريزد-


سست تر ميشود قدمهايم


و سرد تر دل ريخته


و سايه هاي زمستاني ام عجيب طولاني ست


دلم به زیر بارش برف و بيابانی ست


منی که آمده تا زندگی کند من را


میان رفته و فردای خویش زندانی ست


دلم حریص تمامی این نباید هاست


نبایدی که ندانسته ام کجاش انسانی ست


و دستهای منی که همیشه محتاج است


همیشه در پی تشویش های پنهانی ست


که گفته است ابد را به من تو بخشیدی


"تو من شدم" یا که "من تویی" تمام نادانی ست


چگونه شعر سروده ست این من ِ مهندس من؟


منی که رشته تجربی اش همیشه انسانی ست!


باز هم سريعتر ميگريزند


قدمهای همیشه نا استوار من


ميگريزد از خويش


از سرما


از تنهايي


عجب زمستاني ست


مهیار ارجمند راد _ زمستان 1385


 

1 comment:

Anonymous said...

اشتیاق پاهایت برای پیمودنش کم میآورند....ه
وخواهش نگاهت برای جستن دریچه ای ای.....( شاید مشتی امید از آن سو رخنه کند)ه
و اهلی هیچ حضوری نخواهد شد
آدمک زیرین خنده ساده
همان "من" غمگین تلخواژه ات.....ه
نه رفته و نه فردا-هیج یک- ه
برای پناهت آغوش نمیگشایند
که قاعده ای مرگسوده اکنون زمستانی ات را امتداد میدهد.
و باز
به ترجیع بندی یک عبارت همه چیز موکد میشود:ه
زمستان
ماندنی تر است

شعرت کلا زیبا تر از اون بود که چیزی نگم.ولی حیف حس "من" این دوست تو الان واژه اش نمی آید....چند جاش دلم لرزید....اینم به قول تو یه هیجان بودهیجانی به طبع عصیانگر اما راستگو