امشب مگر که روز بيايد کمي فلق بزند
برگي سياه از اين شب يلدا ورق بزند
عمري بيهده " اي کاش" بوده ايم و دريغ
هرگز نبود دست اديبي به گوش من شلق بزند
رسواي خويشم و تاريک و اين شب يلدا
سياهي اش به تن است که چون ما خلق بزند
اي جامه ات کثيف گناهان نيمه شب
تا آن کجا که خفته به هنگام غم جلق بزند
مردي مگر نبود درونت به راستي
کاخر به جرم گناه خود تو را ذلق بزند
انسان که ساخت تو را که حرمتت ناموخت؟
خود بعد از اين بيايد و از نو تو را علق بزند
مه
No comments:
Post a Comment