Saturday



در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد اين دردها را نمیشود به کسیاظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند
هدایت

1 comment:

Anonymous said...

درد هایی درمن
زخم هایی در تو
وچنین مقطع بیرنگ فراموشی سرد
که میان من و توست

لغزش بودن بر اندام زمان
خزان تا به خزان میپاید
مثل بادی که وزان است به آسودگی و مردن خویش
مثل آبی که به مرداب فنا میریزد
و چو برگی رقصان
که رها گشته زخاک است و گریزان تامرگ
مرگ با رقص و هماغوشی و پیوند رهایی و فنا

نیست از ما بجز آزردن احساس فروگشته دیر
و به سر بردن غم سوده تنهایی خویش
و خیالی که به هر تکه ممنوعه دل میساید
مثل دیوار حقیقت با شوق
مثل خشمی باسنگ
مثل سنگی با آب