این شعر خانم زویا زاکاریان رو داشته باشید به زودی جوابش (حرفی بهتر) رو از مهیار خواهید خواند.
من اگه خدا بودم شهر بم هرگز نمی لرزید
نیمه شب اون غنچه ی نوزاد از نگاه مرگ نمی ترسید
من اگه خدا بودم مادرهای دجله ی خونین نمی مردند
از فرات سرخ آلوده ، نو عروسها ماهی مرده نمی خوردند
من اگه خدا بودم دخترهای اورشلیم و غزه و صیدا
جای حکم تیر و نارنجک ،ترانه می نوشتند روی دیوارها
هر کسی جای خدا بود ،شاهد این روزگار و این زمین زار
دسته کم معجزه ای می کرد برای بچه های بی کس و بیمار
اگه کفره کلام من ، یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه بازی واژه نمی بازم من کافر
صدای زنگ بی رحمی سر هر کوچه و برزن
به گریه میرسه از درد دل سنگ و دل آهن
اگه دیوار کجی ها رفته بالا تا ثریا
دست معمار خدا بود خشت اول من و ما
چه عیبی داشت اگه فردا جهان بهتر از این می شد
خدا میرفت و یک مادر پرستار زمین می شد
2 comments:
shenydam synat tatil shode???
خمیازه های کشدار ، سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای به ناچار، سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
لعنت به این خودآزار ، سیگار پشت سیگار
اندیشه فولادوند
تکاپو زاده انگیزشیست برای بهتر شدن.شوق امتداد تکاپوی تن است در درون وزاده تداعی لذت جایگاهی مطلوبتر.شوق زاده نابرخوداریست وانگیزه رسیدن به آنچه وجودش را به نبودنش ترجیح میدهیم.ه
حال موجودی را تصور کن که کامل بودن یک اصل وجودی اش است.یعنی هیچ چیز نیست که این موجود وجودش را به نبودنش ترجیح بدهد.پس هیچ چیز برای به شوق آمدن و وجد ندارد.ه
وهمین موجود را تصور کن که هرچقدر دوستش داشته باشی هر چقدر شاد شوی یا هرچقدر زجر بکشی احساسی از شوق یا ناراحتی را در او بوجود نمی آورد...ه
این چند جمله توضیح "کریه" بودن خداست با قانون "حس"انسان. همان حسی که باید در مکتب همان خدا با آن خدارا دوست داشت...ه
Post a Comment