خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
طمع در ان لب شيرين نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد ديده غمديده ام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوي خود دريغ مدار
چرا كه بي سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنين هرزه گرد و هر جايی
كه هيچ كار ز پيشت بدين هنر نرود
مكن بچشم حقارت نگاه در من مست
كه اب روي شريعت بدين قدر نرود
من گدا هوس سرو قامتی دارم
که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سياه نامه تر از خود کسی نمی بينم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
بتاج هدهدم از ره مبر كه باز سفيد
چو با شه در پي هر صيد مختصر نرود
بيار باده و اول بدست حافظ ده
بشرط انكه ز مجلس سخن بدر نرود
4 comments:
salaaaam , dorost mibinam ;)
ye ashenaaaa :D
mer30 ke sar zadin va mer30 ham az rahnamayitoon
shado pirooz bashid ,
felan
name weblogat ba fonte nokhostin neveshteh at nagz mishavad:mesle inke horoof hemaseye jang ba khood ra ravayat mikonand.
roshan va bi kajaraee benevis. mesle ab...
مثل آب دیده؟ مثل آب مروارید؟ مثل آب کُر؟
تو اگر بخواهی
من پوچی لحظه را مثل آب مینوشم
مثل آب...
مثل آب...
شانه بالا میاندازم برای «بودن»هاو
ایمان میآورم به هرآنچه که نبودو...
هرآنچه که نیست!
تو اگر بخواهی
من «حادثه» میشوم
مینشینم لب بام بلند «سرنوشت»
بیحرف...
بیصدا...
مبادا خشتی بیافتد از سر این دیوار!
مبادا قصه تمام شود!
(دیبا علیخانی)
کویری در امتداد زمان/تنها/بی تکاپو/ بی حضور
خدایی دلتنگ در میانه آفرینش
میخواست شعری بنویسد
اما واژه ای نیافریده بود
وعصیان خواستن بر قانون توالی میسایید
فروگشته از تمنا
عادت کویر را از یاد برد
شکافی بر صحرا رویید و چشمه ای جاری شد
آب نخستین شعر بی واژه بود
Post a Comment