Sunday

خاطرات دانشگاه رو حتی یک لحظه نمیخوام مرور کنم مخصوصا خود کشی علیرضا... اونقد دلم واسش تنگ شده. بیشتر از اون واسه وقتی که رها بودیم. هممون. من اون بهنام... هیچ وقت نشد سه تایی با آرامش بشینیم یه جا. دانشگاه همه ما را از هم جدا کرد. امیر، پویا میلاد ... هیچ کس هرگز نمیتونه جاتو پر کنه... نمیدونم شاید مرده پرستم اما تو که نمردی ... دلم برای سعید هم تنگ شده شاید عزیز ترین دوستی که توی دانشگاه پیدا کردم. تنها کسی منو تا ته ته فکرم میخوند. به جرم اینکه مثل همه بچه خوشگلای دیگه درسشو نمیخوند به جرم فهمیدن به جرم شور به جرم احساس ترکش کردم... یادمه بلند بلند داد میزد آبرو ریزی میکرد: آخرین ضربه رو محکمتر بزن ...حالا دیگه آقا پویا اونقدر ما رو خر دیده که سر امتحان تافل میاد سلام علیک میکنه هاها... نگران نشوید دارم خالی میشوم یک طغیان ساده جوانی همین هاها
از خانه بيرون مي زنم ، اما کجا امشب
شايد تو ميخواهي مرا، در کوچه ها امشب
پشـت ستون سايه ها ،روي درخت شب
مي جويم، اما نيستي در هيچ جا امشب
مي دانم ،آري نيستي ،اما نمي دانم
بيهوده مي گردم به دنبالت ، چرا امشب
هر شب تو را بي جستجو مي يافتم اما
نگذاشت بي خوابي ، بدست آرم تو را امشب
ها... سايه اي ديدم، شبيهت نيست اما
حيف اي کاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز
حتي ز برگي هـم نمي آيد صدا امـشب
امـشب ز پشت ابرها ، بيرون نيـامد ماه
بشکن قرق را ماه من ! بيرون بيا امشب
گشتم تمام کوچه ها را يک نفس هم نيست
شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب
طاقت نمي آرم ، تو که مي داني از ديشب
بايد چه رنجي برده باشم ، بي تو تا امشب
اي ماجراي شعر و شب هاي جنون من
آخر چگـونه سر کـنم بي ماجرا امشب
محمد علي بهمني
همچنان شعرم نمی آد و حرفام رو مجبورم از زبون بهمنی ها بگم
چه فایده زندگی که همیشه برای زنده هاست....... خدانگهدار

No comments: