Thursday

من وقتم را صرف کرده بودم که از محل حساب ابدیت چک بکشم

نوشته هایی از داستان "دیوار" اثر ساتر که البته شاید بهتر باشه بگیم اثر هدایت (به خاطر ترجمه بسیار جذاب و تاثیر گذار مثل نوشته های خودش) رو انتخاب کردم که اینجا می نویسم
.
شب پیش از زندانم در سرای آرشوک می توانستم یک تکه بزرگ آسمان را ببینم و دیدن آن در هر ساعت روز برایم یکجور خیال تولید میکرد. صبح وقتی که آسمان به رنگ آبی سخت و سبکی بود، به یاد پلاژهای اقیانوس اطلس افتادم، ظهر خورشید را میدیدم و به یاد پیاله فروشی سویل افتادم که در آنجا مشروب مانزانیلا مینوشیدم و ماهی آنشوا با زیتون میخوردم، بعد از ظهر در سایه واقع شده بودم و به فکر سایه عمیقی افتادم که روی نیم میدانهای مسابقه میافتد در حالیکه نصف دیگرش جلو خورشید میدرخشد. در حقیقت احساس دردناکی است که آدم ببیند تمام زمین به آسمان منعکس میشود
*****
من نمیدانستم برای چه آمده است! او به افکار ما وقعی نمیگذاشت آمده بود که جسم ما را تماشا بکند، تن هایی که زنده و در حال جان کندن بودند
*****
میخواستم با خودم بگویم: زندگی خوشی ست. اما نمیشد درباره زندگی من حکم کرد. چون فقط طرحی بود. من وقتم را صرف کرده بودم که از محل حساب ابدیت چک بکشم. هیچ چیز نفهمیده بودم. تاسفی هم نداشتم. درباره خیلی چیزها میتوانستم تاسف بخورم مثل مزه مشروب مانزالینا یا آب تنی هایی که در تابستان در یک برکه کوچک نزدیک قادسیه میکردم. اما مرگ همه کیف و لذت آنها را از بین برده بود
*****
وقتی که آدم خیال موهوم ابدیت را از دست داده چند ساعت و یا چند سال انتظار فرقی نمیکند
.....
...
پانوشت: کتاب زیاد نخوانده ام به نسبت کم هم نخوانده ام (به چه نسبتی نمیدانم!) اما بعد از "سگ ولگرد" و "مسخ" سومین کتابی ست که مرا واقعا در جایم لرزاند

1 comment:

Anonymous said...

پس من که اعتراف می کنم اصلا کتاب نخوندم.
سگ ولگرد کتاب خوبی بود، فقط زیادی ناامید کننده بود. طرز نوشتنشو توصیف هایی که می کنه آدم رو همراه داستان می کشه...
دو تا کتاب خوندم نقد هم میکنم :D
.
.
.