Saturday


دهان گشوده به گفتار انزوايش را
ولی نمی شنود هيچ كس صدايش را
نشد تكان بدهد دست را زمان وداع
نشد تمام كند شعر ماجرايش را
مترسك است، كلاهی و چند تكه لباس
نسيم كوچكی آشفته ادعايش را
دو تكه چوب برايش به جای می ماند
اگر بگيری از اندام او ردايش را
شبيه آينه از ياد برده هر چه كه بود
اگر چه خاطره پرميزند هوايش را
خبر ندارد از آنجا كه پيشتر بوده ست
و شخم كرده زمان خط رد پايش را
برای اين كه نداند چگونه می گذرد
برای اين كه نبينند های هايش را -
كلاغ های سياه اين كسی كه می بينيد
مترسك است ، در آريد چشم هايش را
بابک دولتی

1 comment:

Anonymous said...

1-akset ro avaz kon,

2-pas koja ro kharab konam?