Friday

آخر شبه و منو خسته ز خود بودنهام، منو بی تو نیاسودنهام، منو این همه تنهایی، همه عشق و شکیبایی، هیچ کاری ازم بر نمی آد جز اینکه بغضمو نشکونم و شعر خودمو زمزمه کنم... که
بگذار تا نگریم چون ابر در بهاران

کاین درد را نباشد درمان به اشک و باران

این خنده ها که بینی آیینه ای دروغین

از زخم های کهنه از غصه های پنهان

عاید نشد زمستی جز درد می پرستی

تشویش خمر آخر دانند می گساران

نی اشتیاق سازی نی شور عشقبازی

بس خون دل که خوردیم از عشق نازداران

هر روز این جوانی در ظلمتی سیه شد

تا عاقبت چه باشد فرجام نا به کاران

مه با که ناله سازی کو یار همنوازی

این شعر بی کسی بود خواندیم تا به پایان

2 comments:

Anonymous said...

دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند.
و ندایی که به من می گوید
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است

maryam said...

salam webloge khoobi darin man nemidoonam chera esme man baraye shoma ashnast vali be har hal az ashnaitoon khoshbakhtam