Sunday

امروز تو تاکسی یه پیرمرده که انگار دیگه کاملا فیوز پرونده شده بود, از راننده می پرسید: " آخه واقعا باید باور کرد پیامبرا که "می گن راستین؟ اینا ادامه همون بت پرستین , همشون الکین
"راننده گفت: "نه آقا این چه حرفیه
"بعد پرسید: " خوب تا حالا اصن مگه پیامبری بوده که با خود خدا حرف بزنه
"!!!!راننده هم گفت: "آره, نوح ! از طریق نور با خدا حرف زده
منم خواستم اظهار وجود کنم بگم نوح نبوده , ولی شک کردم خودمم که موسی بوده یا عیسی یا ابراهیم!دیدم حرف نزنم سنگین ترم, فقط سعی کردم نخندم
...بعدم دیگه رفتم تو عالم خودم, مثلا این فکر که چقدر دنیای فکر آدما با هم فرق داره و
امروز باز از اون روزایی که حس می کنم دوست داشتن ارزش بیشتر از اینا رو داره, باید صبر زیاد داشت, می دونم درست میشه همش، فقط زمان می خواد خیلی چیزا
هر چی تو بگی اصن :p ;) :*
سمیه

1 comment:

مه یار ارجمند راد said...

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند...که مکدر شود آیینه مهر آیینم