یک هفته بیخوابی یک روز ذاتا بد و ظاهرا خوب و حالا استظهار ذات دیروز... .یک جمله منفی ساده و واقعی: هیچ موجودی را عمیقا دوست ندارم.طبق نظریه ها و مکتب ها حرکت نمی کنم. خود محوریتی هم ندارم. منی نیست هر چه هست این است که امروز هست و یقینا فردا نیست. دور و برم تقریبا خلوت شده آنچنانکه دلخواه بود اما هیچ باوری آرامم نکرد و نمی کند این جمله زنگ میزند که الا بذکرالله تطمئن القلوب اما من همچنان دیروزهای بد ذات را تکرار خواهم کرد. من خفته و خاموش
،بر رفتگان عمر درازی که درگذشت
،این مردمان چند که حسرت نمی خورند
این آدمان خسته که لجباز مانده اند
،یک لحظه هم به درد محبت نمی خورند
این ساعت شکسته های آویز نیمه جان
،کز درد زهر عقرب(ه) عادت نمی خورند
این اشکهای حسرت و تکرار و آرزو
این اشکهای حسرت و تکرار و آرزو
،کاخر به دست آتش جرات نمی خورند
اینجا درون مه همه بر باد داده اند
این مردمان چند که حسرت نمی خورند
مه
No comments:
Post a Comment