Thursday

آغاز سناریوی هفتم .... ماه رمضان ... و حالا تنها آینده را دوست دارم خیلی! هر چی که باشد ... با گریه افطار کنید
اگر چه جای دل دریای خون در سینه دارم
ولی در عشق تو دریایی از دل کم می آرم
اگرچه رو به رویی مثل آیینه با من
ولی چشمام بسم نیست برای سیر دیدن
نه یک دل نه هزار دل همه دلهای عالم
همه دلها رو میخوام که عاشق تو باشم
تویی عاشقتر از عشق تویی شعر مجسم
تو باغ قصه از تو سحر گل کرده شبنم
تو چشمات خواب مخمل شراب ناب شیراز
هزار میخونه آواز هزار و یک شب راز
میخوام تو رو ببینم نه یکباز نه صد بار به تعداد نفسهام
برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشما رو میخوام
تو رو باید مثل گل نوازش کرد و بویید
با هرچی چشم تو دنیاست فقط باید تو را دید
تو رو باید مثل ماه رو قله ها نگاه رد
با هر چی لب تو دنیاست تو را باید صدا کرد
تو پاک و زلالی مثل آب . من هم مثل آبم اما آبی که شور از اشک . آبی که قرمز از بیست و دو سال خون دل . آبی که چرکین از سه سال نا عشقبازی های سیاه پر از کابوس و وحشت ... بیا سکوت این نوشته رو بشکن . وقتشه تو هم چیزی بگی بگو که دلم بد گرفته . بگو که شسکتم

2 comments:

Anonymous said...

و تنهایی حس غریبی که هرگز از درون سینه آدمی بیرون نمآید
و سکوت جذبه آرامشی قبل از یک طوفان
یا هجوم اندوهی پیش از امید
و عشق تنهاترین سکوت طوفانی قلب ها...

nO-one said...

اينم از لينك!!! حالا چرا فحش مي دي سيم كش!!! چند وقت بود مي خواستم ازت بپرسم كه بهت لينك بدم يا نه.. يادم مي رفتوو در ضمن وبلاگ خوبي داري به منم سر بزن! :D