میشه زار زد؟ نه نمیشه. اجازه نیست. به هیچ وجه. تمام میل 30 صفحه ای رو میخونم و چند بار اونقدر بغض گلوم رو فشار میده که نگو. اجازه هست زار بزنم؟ نه! فقط یک قطره...خواهش میکنم! اجازه هست؟ نه! .. اشکی نمیریزم. منم دشنام پست آفرینش... نغمه ناجور! وای. میشه زار بزنم؟! نه!!بغض داره گلومو پاره میکنه! ای وای حتی دریغ از یک قطره که من اشک بریزم. حتی دریغ از یک قطره..یک قطره! فردا چه خواهد شد.
مرا تا گور آرامش بریدم
از عذابم رو نگردانید ناگه
من نبخشیدم!
نبخشیدم
من ببخشیدم به دست خاک پر ظلمت
و روزی صد هزارم بار داری بر گلویم آنچنان سنگین بیافشانید
کز دمم هرگز نیاید برنخیزد بر نگویم ناله و آواز یا مردم!
یا حق یا خدا الله ای پروردگار بود و نابودم
به تصلیبم کنید از سنگ آهن مس بسازیدم
بشورانید از دلها مرا من همان آه آری
آه آری مهدیم میگفت من همانم من
منم دشنام پست آفرینش ای هوار از من
ای بلند آوازگان مردان و نامردان
آهایم با شمایم من
شما را با خدا یک سر ز من آهنگ برگیرید
برگیرید از من من نیم موسیقی قرن شما
من زمینم من زمانم من دلم عشقم و نیرنگم
من دروغم من سقوطم اوج نتواند مرا تا نا کجا بردن
مرا پرواز جایز نیست
من مردم!
من مردم و نامردی ز من مردانگی آموزد ای مردم
دریغ از اشک از آهی. دریغ از نا منی بی مطلقی رسوا
دریغ از این همه سودای بی مهری.
قسم نفرین رکوع و مسجدی سر تا به پا رنگین
منم من این همه رنگی ز بی رنگی زنم بر گفته هاتان
مرا تا گور آرامش بریدم
از عذابم رو نگردانید ناگه
من نبخشیدم!
نبخشیدم
من ببخشیدم به دست خاک پر ظلمت
و روزی صد هزارم بار داری بر گلویم آنچنان سنگین بیافشانید
کز دمم هرگز نیاید برنخیزد بر نگویم ناله و آواز یا مردم!
یا حق یا خدا الله ای پروردگار بود و نابودم
به تصلیبم کنید از سنگ آهن مس بسازیدم
بشورانید از دلها مرا من همان آه آری
آه آری مهدیم میگفت من همانم من
منم دشنام پست آفرینش ای هوار از من
ای بلند آوازگان مردان و نامردان
آهایم با شمایم من
شما را با خدا یک سر ز من آهنگ برگیرید
برگیرید از من من نیم موسیقی قرن شما
من زمینم من زمانم من دلم عشقم و نیرنگم
من دروغم من سقوطم اوج نتواند مرا تا نا کجا بردن
مرا پرواز جایز نیست
من مردم!
من مردم و نامردی ز من مردانگی آموزد ای مردم
دریغ از اشک از آهی. دریغ از نا منی بی مطلقی رسوا
دریغ از این همه سودای بی مهری.
قسم نفرین رکوع و مسجدی سر تا به پا رنگین
منم من این همه رنگی ز بی رنگی زنم بر گفته هاتان
مه
بروید. تنهایم بگذارید. من میخواهم مدت زیادی تنها باشم مدت خیلی زیاد
بروید. تنهایم بگذارید. من میخواهم مدت زیادی تنها باشم مدت خیلی زیاد
1 comment:
از اينجا نام او شد شهريار شهر سنگستان؛
پريشانروز مسكين تيغ در دستش ميان سنگها مي گشت
و چون ديوانگان فرياد مي زد آي! و مي افتاد و برمي خاست، گريان نعره مي زد باز:
دليران من! اما سنگها خاموش
همان شهزاده است آري كه ديگر سالهاي سال
بس دريا و كوه و دشت پيمودهست
دلش سير آمده از جان و جانش پير و فرسوده ست...
:*
Post a Comment