Sunday

:هیچ وقت اینو با صدای شجریان گوش دادین
هر دمی چون نی از دل نالان شکوه ها دارم
روی دل هر شب تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهی از دل غمگین
لحظه های عمر بی سامان
میرود سنگین
اشک خون آلوده ام دامان
میکند رنگین
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
زمان مهربانی طی شد
بهار مردمی ها دی شد
داد از این دم سردی ها خدایا
نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من
نه همزبان درد آگاهی
که ناله ای خرد با آهی
داد از این بی دردی ها خدایا
نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان
وای از این بی همرازی خدایا
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر بر شد و
خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
دل هم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی خدایا
این روزها با عادت به همه روزمره گی های تکراری ام عجیب افسون سازی میکنم چون همیشه از دل نالان شکوه ها دارم. هرچند روی دل هر شب تا سحرگاهان با خدایی ندارم اما در هر نفس آهی از دل غمگین بر میآیدم که لحظه های عمر بی سامان میرود سنگین...اما امتحانات کودکانه ام هم نزدیک است و کوله بار اضطراب و استرس احمقانه ام مثل همیشه در راه و در کمینگه که نکند و نشاید! از اینها که بگذریم تنها یک چیز میماند: "تنها یک چیز می ماند" همین

No comments: