ای دل چرا ز ناز پریشان نمیشوی؟
دیگر دچار عشق جوانان نمیشوی؟
دیگر هوای گریه پنهان نمیکنی
ابری گرفته ای ز چه باران نمیشوی؟
درگیر خاطرات زنده زنهای مرده ای
سنگین چو قلب بسته آنان نمیشوی
خون خورده ام زبس که تو در خود شکسته ای
لعلی درون سینه نمایان نمیشوی
رفتند مردمان و گذشتند از تو لیک
هرگز نمیگذری تو و پایان نمیشوی
ای مه گرفته دلم از غروب مهر
!طاقت به سر رسید تو آبان نمیشوی؟
بغضی شکست باز که ای وای بر دلم
!ای وای های های تو درمان نمیشوی
1 comment:
مشکل همه من ها این است که در درک همدیگر تنهایند
پویا
Post a Comment